روستای اشن،( پایتخت عسل ایران)

نگاهی به روستای کوهستانی اشن ashan-اشنیها-اشن بزرگترین روستای تولیدکننده عسل ایران

روستای اشن،( پایتخت عسل ایران)

نگاهی به روستای کوهستانی اشن ashan-اشنیها-اشن بزرگترین روستای تولیدکننده عسل ایران

سفرنامه ی امیرپارسا ناظمی به اشن

 یادآوری:امیرپارسای عزیز فرزندجناب آقای شاهرخ ناظمی ازنوادگان حاج ناظم هستند.ایشان دیپلمات وزارت امور خارجه هستند که تاکنون درسفارت خانه ایران درکشورهای مختلف مشغول به کاربوده وساکن تهران هستند.ایشان پسرعموی مازیارناظمی هستند. 

عکس امیرعلی فرزند جناب آقای مازیارناظمی وامیرپارسا فرزندجناب آقای شاهرخ ناظمی  

  

پست مهمان: 

سفرنامه ی امیرپارسا ناظمی به اشن

الاخره بعد از دو روز تونستم مطلبم را درست و بدون بهم خوردن ثبتش کنم. البته بابا توی مرتب کردن عکسا خیلی کمکم کرد.  این هم سفرنامه ی اشن و عمارت حاج ناظم جد من:

خیلی وقت پیش بابا به من قول داده بود که من رو به اشن (Ashan) زادگاه، محل زندگی و محل حکمرانی جَدّم حاج ناظم بریم. در اونجا یک عمارت بزرگ و دیدنی وجود داره که صدسال قدمت داره و ایشون در آنجا زندگی می کرده و بابا و خانواده ی پدرم هم زمانی که کوچک بوده خیلی به اونجا می رفتن و کلّی خاطره از اونجا داشتن. بعد از چند بار که این برنامه به هم خورد، بالاخره روز دوم عید بابا با آقا فریدون پسر عموشون هماهنگ کردن تا آنجا باشن که در را باز کنند (آنها ساکن نجف آباد هستند و کلید عمارت دست آنهاست).

شاید بدونید که من از جاهای تاریخی خیلی خوشم میاد. اما در مورد اشن چون مربوط به ناظمی ها و من میشه ایندفعه با شوق و ذوق بیشتری برای این سفر آماده شدم. و از همون اول خودم را برای نوشتن یک سفرنامه خوب آماده کردم. البته عکسهای وبلاگم بیشترش مال بابا است. راستش بابا برایش مهم است که اسم عکاس مشخص باشه. قراره دفعه بعد بابا یک دوربین به من هدیه بده تا من بیشتر بتونم عکسای خودم را بگذارم (در این سفر من با دوربین بابا چند عکس گرفتم که بیشترش از شکوفه های توی حیاط عمارت بود. (در این مطلب فقط عکس تابلوی اشن از من است)

دیوار عمارت اشن از توی خیابون

اول درمورد موقعیت جغرافیایی اشن چیزی بگم: اشن در منطقه ی فریدن در شمال غربی اصفهان و چون در بین رشته کوههای زاگرس قرار داره خیلی هواش خوبه ولی زمستانهای سردی داره. ما برای رفتن به اشن از جاده ی نجف آباد - داران رفتیم (بابا: البته قدیم ها که ما به آنجا می رفتیم مسیر اشن از راه گدار، دماب، دهق و یا گنهران بود. ظاهراً این راه جدید و اختصاصی برای اتصال به اشن و سپس دماب، دهق و علویجه است.)

آقا فریدون برای اینکه درِ عمارت را برای ما باز کنند همراه با خانوادشون زودتر از ما به اشن رفتن. و ما ساعت یک بعدازظهر به اونجا رسیدیم. جلوی اونجا آب پاشی شده بود و هوا هم خیلی خیلی خوب بود.

این عمارت از همان اول ورود برایمان خیلی جالب و دیدنی بود: درِ ورودی قدیمی اش دو تا دستگیره داشت که یکی اش مثل مشت آدم بود، برای وارد شدن به عمارت باید از دالان ورودی کاه گِلی تاریکی رد می شدیم. بابا: البته به خاطر خیابان و میدانی که جلوی عمارت ساخته بودند سطح زمین را بالاتر آورده بودند و قسمتی از در و همچنین طاقچه های دو طرف در گرفته شده بود.

ساختمان عمارت سمت راست حیاط بود. سمت چپ هم یک اتاق با در چوبی بود و بعدش هم اتاقهای کاهگلی دیگه که بعد در موردش توضیح می دهم. اما عمارت ۲ تا ایوان داشت که ایوان اولی برای دو تا اتاق بود که بعدا توضیحش را می دهم. ایوان بزرگه هم توش فکر کنم ۸ تا در داشت.    

وسط ساختمان اتاق اصلی یا پذیرایی بود که خیلی بزرگ بود و سمت چپ و راست اون دو تا اتاق قرینه ی هم بود که هر دو با هم از بیرون در داشتند و هم از داخل با یک دَر به اتاق بزرگ وصل می شدند. توی یکی از این اتاق ها یک سماور بزرگ و وسایل چای را گذاشته بودند.

ما رفتیم توی اتاق اصلیِ عمارت. سقف اتاق اصلی عمارت، چوبی و بسیار زیبا بود که وسط آن بالا تر از بقیه ی سقف بود که از 35 مستطیل چوبی طرح دار رنگی تشکیل شده بود و ارتفاع سقف هم 2-3 برابر خانه های عادی بود. سقف اتاق اصلی عمارت، چوبی و بسیار زیبا بود که وسط آن بالا تر از بقیه ی سقف بود که از 35 مستطیل چوبی طرح دار رنگی تشکیل شده بود و ارتفاع سقف هم 2-3 برابر خانه های عادی بود.

   

  

صندلی های از جنس چوب درخت گردو بودند که رویش چرمی بود و با اینکه بیش از 50 سال عمر کرده بود هنوز می شد روی آن ها نشست. دو تا صندلی چپ و راست اتاق بود که پشتی بلندی داشت و با جابجا کردن چوب پشت آن اندازه اش عوض می شد.

 

من و امیرپارسا ، نیما و نوید پسرای آقا فریدون در اتاق اصلی عمارت اشن

 

 یک شعر از شاعری  هم در مورد حاج ناظم بود که روی دیوار قاب کرده بودند. در این شعر کارهایی که حاج ناظم کرده بودن ورا نوشته بود. "حاج ناظم" لقب جدم بوده و نام کامل او حاج محمدتقی ناظمی اشنی است. نام پسران حاج ناظم هم از بزرگ به کوچک: نورا...، فضل ا...، جمال (بابابزرگ من)، بهمن (کمال)، منوچهر(محمدعلی)، محمد جواد، یحیی که متاسفانه همشون به غیر از نورا... معروف به عمو قاضی فوت کرده اند.

در وسط اتاق هم یک شومینه ی بزرگ بوده که الان یک بخاری گازی جلوی آن گذاشته بودند. روی اون هم با عکس هایی از حاج ناظم و دو تا از 7 پسرش را گذاشته بودن. روی دیوارهای دیگه هم عکس دو تا دیگه از عموهای بابا بود . کلا توی اتاق فقط عکس ۴ تا از پسرای حاج ناظم بود و عکس بابا بزرگ من نبود!؟ بابا:: البته این را باید کسانی که کلید دار آنجا هستند توضیح دهند که چرا عکس سه نفر دیگر روی دیوار ها نیست! ضمناً  تا آنجا که یادم می آید عکسی از هفت برادر در آنجا بود که آن هم از روی دیوار برداشته شده است!...                                                 

                       

اول ساختمان  عمارت یعنی همان ایوان اولی دو تا اتاق شکل همدیگه بود که یک ستون قدیمی جلوش بود (بابا: تنها ستون سالم باقی مانده از نمای ستونهای عمارت)  مادربزرگ پدرم (بی بی) تا سال 1365 که در اشن بود، در آنجا زندگی می کرد. بابا هم میگه تابستان ها وقتی میرفتن اشن بی بی توی اون اتاق یک سماور داشته که وقتی به اتاقش می رفتن پشت سر هم بهشون چای می داده.

روبروی ایوان، یک حوض سنگی قشنگ بود ولی به خاطر اینکه از سرما ترک نخوره رویش را نایلون کشیده بودند و پشت دیواراش را هم خاک ریخته بودن و فقط یک ذره اش معلوم بود. این حوض یک داستان جالب هم داره که مامان بزرگم قبل از اینکه بریم به سفر اشن برام تعریف کرد: آخر جنگ جهانی دوم، مردم به حاج ناظم خبر دادن یک غریبه ی خارجی در اشن دیده شده. حاج ناظم میگه بیارنش. متوجه میشه یک افسر ایتالیایی است که به خاطر وضعیت ورود متفقین به ایران از دست اونها فرار کرده و به اونجا رسیده. حاج ناظم هم  به او پناه می دهد و مدتی را در آنجا زندگی می کند. این ایتالیایی زمان قبل جنگ یک مهندس معماری بوده و به خاطر اینکه  حاج ناظم به او جا داده بوده  به عنوان یادگاری، طرح حوضی سنگی با فواره ای در وسط آن را به او هدیه می دهد و با همان طرح این حوض ساخته می شود. بابا: البته بعضی می گویند دو نفر افسر آلمانی / ایتالیایی بودند و یا اینکه زمانی که اونجا اقامت داشتند این حوض ساخته می شه.  فعلا این روایت را امیرپارسا نقل قول کرده و نوشته است.

قهوه خانه: در حیاط در سمت چپِ ورودیِ عمارت، قبلاًیک قهوه خانه بوده که تویش یک حوض بوده که دورش می نشستند. کنار این اتاق، یک چاه آب قدیمی هم داشته که با چرخ چاه آب خوردنی از اون بر می داشتن. در و دیوارش هم سیاه بود، دو تا پنجره ی دراز داشت و توی دیوار هم یک شومینه ی خراب شده  در آن بود. که پُر از تار عنکبوت بود. متاسفانه به این اتاق هم  اصلا نرسیده بودن و الان برای نگهداشتن چیزای اضافه ازش استفاده می کنن.

نانوایی: بعد از اون، اتاق نانوایی بوده که الان مخروبه شده. بابا هم یک خاطره از نانوایی داره:((اونجا یک تنور زمینی داشت و خانم ها در آنجا نان می پختند. زمانی که هم سِن و سال تو بودیم، به اتاق نانوایی می رفتیم و خمیر گرفتن، پهن کردن و چسباندن آن به دیواره ی تنور زمینی و در آخر، بیرون اوردن نان های بزرگی که روش پُر از سبزی های معطر بوده را با علاقه تماشا می کردیم. بعدش خانم ها برایمان یک نان کوچولویِ کُلُفت درست می کردند و به ما می دادند.))

بعد از اون هم یادم نیست چی بود . یعنی دقت نکردم فکر کنم همه خرابه بود. روبروی ساختمان عمارت یعنی تَه حیاط هم چند تا اتاق بوده که که توش مواد غذایی، ترشی و ... نگه می داشتند. هنوز چند تا خمره های خیلی قدیمی اونجا بود که یکیش طرح داشت و مثل کارتونها این خمره نصف بیشترش از خاک بیرون اومده بود. اول فکر میکردم توش ترشی و اینا نگه می داشتند. اما توی عید دیدنی یکی از دوستای بابا گفت این کوزه ها برای نگه داشتن گندم بوده . اونجا بابا یک عکس خیلی قشنگ ازش انداخت.

  عکس از ته حیاط : هم کوزه هم  هم دورنمای عمارت معلوم بود.

اتاق بعدیش هم انبار علوفه بوده و توی اونجا یک حفره بزرگ روی زمینش مثل یک غار زیرزمینی بود. ولی متاسفانه همه ی اینا خراب شدن. بابا: از آقا فریدون پرسیدم گفت اسمش کبدی (بر وزن سبزی) است. ظاهراً قدیما از اون حفره برای حفظ گوسفندان از سرما استفاده می کردند. اما من این کلمه و معنی آن را جایی پیدا نکردم.

وقتی خواستیم به تهران برگردیم، آقا فریدون گفت ناهار باید بمونیم. برامون کباب محلی سفارش داده بود که خیلی خوشمزه بود و دستشون درد نکنه. بعدش هم که حداحافظی کردیم و از بیرون عمارت هم عکس گرفتیم. وقتی داشتیم می رفتیم یکی از اهالی خیلی قدیمی اشن رو هم دیدیم که اسمش ؟ بود. با بابا سلام علیک کرد و بابا را بوسید و گفت توی ۸۰ سال گذشته با پدرش همه کار های تعمیراتی عمارت رو انجام می داده. و می گفت. وقتی من را دید گفت خیلی بابا بزرگم را دوست داشته. بعدش بابا از ایشون یک عکس انداخت. این بود خاطرات سفر من به اشن .

حمام اشن*: یکی دیگه از بناهایی که در فاصله ی نزدیکی از عمارت قرار دارد، حمام اشن است که با هزینه حاج ناظم در سال ۱۳۱۳ خورشیدی (۱۳۵۴ هجری قمری)  ساخته شده است. بالای در ورودی آن سنگ نوشته ای در مورد سال ایجاد این بنا وجود دارد. متاسفانه به خاطر کمبود وقت و اینکه باید همان روز به تهران باز می گشتیم، فرصت بازدید از داخل آن فراهم نشد. اما عکس داخل حمام را در اینجا می توان مشاهده کرد. 

* پی نوشت بابا: امیرپارسا  از آنچه دیده بود نوشته است  اما حیف بود در مورد بنای حمام قدیمی اشن مطلبی نباشد پس با اجازه امیرپارسا مطلب بالا را من اضافه کردم. ضمنا از کسانی که در مورد نوشته های سفرنامه امیرپارسا از اشن نکته ای اصلاحی داشته و یا  در مورد آثار مربوط به قدیم اشن و یا خاطرات مربوط به حاج ناظم و خانواده اش و یا زندگی و مردم آنجا عکس و مطلبی دارند برای این وبلاگ بفرستند تا انشالله مجموعه ای جامع در مورد گذشته ی این منطقه و رادمردان آن خطه به دست آید و در قالب مجموعه ای مجزا در محیط مجازی تدوین شود. از اینجا از آقا فریدون و خانواده اش هم که به خاطر بازدید ما زحمت کشیده و در ایام عید وقت گذاشتند و به آنجا آمدند تشکر می کنم.

نظرات 8 + ارسال نظر
بنفشه سه‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1393 ساعت 11:16 http://banafsheh_abbasi58@yahoo.com

سلام امیرپارساجان...من بنفشه نوه عمه پدرت هستم..ازسفرنامه ات خیلی لذت بردم یه نکته ای درموردعمارت:سقفش رودراصطلاح میگن لمبه کوبی این کارروقدیم انجام میدادن تاعلاوه برزیبایی تیرهای داخل سقف معلوم نباشه

نوه محمد طاهر ناظمی اشنی شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 23:31

سلام ازقلعه اشن ننوشته بودین من یادم میاد قلعه اشن خیلی محکم بوده پهنای دیواراش به هفت متر میرسیده ودرهای ان خیلی بزرگ بوده بطوریکه یک نفر نمیتوانسته انها را تکان دهد ودر سالهای خشکسالی روستاهای اطراف مواد غذایی خود را به امانت به انجا میاوردند تا از دستبرد یاغی ها در امان باشند بالای دیوارهای قلعه تونلی بوده وروزنه هایی برای تیر اندازی ودفاع از قلعه. نام قلعه خیبر یه قلعه دیگه هم بوده اسمش یادم نیست

سلام
ممنونم ازنظرشما
بله متاسفانه اطلاعات دقیقی دراین زمینه در دسترس نبوده.

شاهرخ ناظمی پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 10:31

ایکاش می شد یک فراخوانی در روستا داد و هرچه عکسهای قدیمی مخصوصا از قلعه و عمارت و ... باشه را جمع آوری و منتشر کرد.‌
بسیار جای تاسف داره که قلعه دماب حفظ و به مکان گردشگری تیدیل شده و قلعه اشن تخریب شده و بخشی از هویت اصیل اونجا از بین رفته باشد.
از آقای محمدطاهرناظمی اشنی هم بابت مطلب و نکات خوبشون در مورد قلعه تشکر می کنم.

شاهرخ ناظمی پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 10:32

البته اصلاح می کنم نوه گرامی محمدطاهرناظمی اشنی

علی عنایتی پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1395 ساعت 15:29 http://ashaniha.blogsky.com/

سلام
روستای قشنگی داریم
سفرنامه شما بسیار عالی نوشته شده ، ای کاش از جاهای مختلف اشن توسفرنامه زیباتون می نوشتید ،جناب آقای امیر علی
موفق باشید

علی یاسری جمعه 19 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 10:48

با سلام
پژوهنده روستاهای ایران زمین هستم کتابخانه ای دارم که دستونشته ها کتاب ها عکس ها و.. در خصوص روستا وشهر های ایران زمین را در ان نگه داری می کنم برای حفظ اثار خود و درصورت تمایل مطالب خود را به نشانی gardesh_20g@yahoo.com
ارسال فرمایید بی شک در اینده منبع و مرجع بینظیری در اختیار سایر پژوهشگران وعموم مردم علاقه مند قرار خواهد گرفت
با تشکر 09122536897 یاسری

ایران نژاد یکشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 13:11

ما اشنی ها چی بودیم و چی شدیم

محمد جواد درویشی پنج‌شنبه 19 تیر‌ماه سال 1399 ساعت 15:36

سلام
من از نوادگان کل درویش هستم
پدرم از خوبیها و امنیت حج ناطم
بسیار تعریف می کرد
خدا رحمتشان کند
ما به اشن و حاج ناظم افتخار میکنیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد